شنبه ۱۴۰۳/۱۰/۰۱
در هیئت عمومی موسسه میقات جوانان انقلاب اسلامی مطرح شد
خاطرات شهید مهدی دهشیری از زبان حجة الاسلام مطلبی پور ۱۴۰۲/۱۰/۰۴ ۱۰:۰۰ (دوشنبه)

مستشهدین، هیئت عمومی موسسه میقات جوانان انقلاب اسلامی است که این هفته میهمان منزل شهید والا مقام آقا مهدی دهشیری بود. در این جلسه پر شور که میزبان یک شهید گمنام نیز شده بود، حجت الاسلام سید محمد مطلبی پور به روایت خاطراتی از این شهید و رفیق بزرگوارش پرداخت که مشروح آن تقدیم می گردد.

بسم الله الرحمن الرحیم

شهادت انتخاب نوع مرگ نیست، انتخاب نوع زندگی است

طبق اعتقادات باطنی ما هیچ تر و خشکی نیست، هیچ برگی از درخت نمی افتد و هیچ دانه ای سبز نمی شود، مگر اینکه خدا خواسته باشد. اگر به این موضوع باور داشته باشیم پس تفسیر شهادت می شود این حدیث قدسی؛ «مَن طَلَبَنی، وَجَدَنی و مَن وَجَدَنی، عَرَفَنی و مَن عَرَفَنی، أحَبَّنی و مَن أحَبَّنی، عَشِقَنی و مَن عَشِقَنی، عَشِقتُهُ. و مَن عَشِقتُهُ، قَتَلتُهُ و مَن قَتَلتُهُ، فَعَلَیَّ دیَتُهُ و مَن عَلَیَّ دیَتُهُ، فأنا دیَتُهُ.» «آن کس که مرا طلب کند می یابد. آن کس که مرا یافت می شناسد. آن کس که دوستم داشت به من عشق می ورزد. آن کس که به من عشق ورزید من نیز به او عشق می ورزم. آن کس که به او عشق ورزیدم او را می کُشم. آن کس که من او را بکُشم خون بهایش بر من واجب است. آن کس که خون بهایش بر من واجب است پس من خودم خون بهایش هستم.»

اگر به منزل شهید می آییم و اگر به دامان یک شهید پناه می بریم زیرا شهادت را یک مسأله تصادفی و اتفاقی نمی دانیم. شهادت تصویر آخر زندگی شخصیست که تمام قطعات زندگی اش را درست چیده است. شهید از آن رو الگوست که قطعات تصویری که او ساخته صحیح بوده و صحنه نهایی این قطعات هم در نهایت صحت و زیبایی است.

من احبنی عشقنی، کسی که تمرین کند بر دوست داشتن خدا آرام آرام عاشق خدا می شود. مهدی تمرین می کرد. بارها پیش می آمد که دنبال مهدی می گشتیم در معصومیه یا میقات پیدایش نمی کردیم. یکبار سه شبانه روز از او خبری نداشتیم. آمدم جلوی درب خانه شان با چشم خونی در را باز کرد. گفتم کجا بودی؟ گفت بخاطر دوربینی که لازم داشتیم کار می کردم.  دیدم سه شبانه روز است که کار سه ماه تدوین حرفه ای اش را انجام داده و حتی غذا هم نخورده. تدوین گر حرفه ای بود سه روز وقت گذاشته بود با هزینه این سه روز دوربین موسسه را تامین کرد که تا همین چند وقت پیش هم در موسسه از همین دوربین استفاده می کردیم.

و مَن عَشِقَنی، عَشِقتُهُ. از اینجا معادله عوض می شود. خدا می گوید من عاشقش می شوم و اگر عاشقش بشوم او را می کشم. اگر بکشم دیه اش برعهده من است. حالا در ازای دیه چه می دهم؟ خودم را در ازای دیه می دهم.

شهادت انتخاب مرگ نیست، شهادت انتخاب نوع زندگیست. چرا روایت گفته اگر کسی بمیرد و در دلش آرزوی شهادت نباشد به شاخه ای از نفاق مرده است؟ چرا این قدر شهادت را پراهمیت جلوه می دهند؟ چون شهادت یک نوع سبک زندگی است. شهادت قله ای است که برای رسیدن به آن باید یک مسیری طی شود. این که حاج قاسم -خدا رحمتش کند- می گفت اگر می خواهیم شهید شویم باید شهیدانه زندگی کنیم یعنی همین. زندگی به سبک شهیدانه است که انسان را به آن نقطه می رساند.

 

بالاخره از کوره در رفت

مهدی خیلی آدم توداری بود. وقتی خیلی بحث بالا می گرفت و از چیزی خیلی ناراحت می شد نهایت کاری که می کرد می رفت داخل یک اتاقی و در را می بست. فقط یکجا توی این همه سال دیدم که مهدی از کوره در رفت و آن هم شب قبل شهادتش بود.

21 نفر بودیم به تناسب فضا درآن جنگل شب ها یک گعده ای داشتیم و در این گعده قرار گذاشته بودیم که در یک دقیقه به بقیه توصیه هایی کنیم. با توجه به طبیعت فضایی که در آن بودیم همه از جهاد و شهادت و این ها می گفتند. شب نوزدهم این بحث بود که یکی از بچه ها که کمی خسته شده بود و به اصطلاح بریده بود گفت: آقا ما که برای شهادت نیامدیم. آمدیم چهارتا آموزش ببینیم برویم. چه خبره همه از شهادت و جهاد حرف می زنند؟ نفرات بعدی هم صحبت کردند تا نوبت به مهدی رسید، خیلی بد از کوره در رفت. بینی و بین الله در این چند سال هیچ وقت او را اینگونه ندیده بودم.

شروع کرد با یک عتاب خیلی شدید سر این آدم داد زدن و گفت: یعنی چی؟ مگر می شود آدم غیر از شهادت هدف دیگری داشته باشد. این چه حرفیست که ما برای شهادت نیامدیم. تک تک قدم های آدم باید برای شهادت تنظیم شود.

در این سال ها خیلی موقعیت های مختلفی پیش آمده بود تا مهدی عصبانی شود اما عصبانیتش را ندیده بودم. یادم نمی رود توی جزایر خلیج فارس با موتور دو نفری با کلی پروژکتور و لپتاپ و وسیله این طرف و آن طرف می رفتیم. اتفاقات تلخ و خلف وعده هایی شده بود که بسیار ما را رنجانده بود اما مهدی ذره ای عصبانی نمی شد. در یک جای دیگر ما همه پشت وانت نشسته بودیم و یک بز هم کنار ما بسته بودند تا توهین به روحانیت باشد. در هیچ کدام از این اتفاقات من ندیدم مهدی عصبانی شود. می خندید ولی عصبانی نمی شد.

یک بار در مسیر سیریک به جاسک در دوره ای که عبدالمالک ریگی خیلی فعال بود بنزین ماشینمان تمام شد. پاسدار محافظی که همراهمان بود گفت قطعا ما را با پلاک سپاه و سه تا روحانی می کشند. در اون شرایط تلخ و سخت مهدی پتویش را انداخت یک نگاه به آسمان کرد و گفت: من که خوابیدم شما هر کاری می خواهید بکنید. همینقدر آرامش داشت.

این آدم فلسفه زندگی را شناخته بود. این آدم خدا را دنبال کرده و شناخته. تمرین کرده بر محبت خدا و عاشق خدا شده. خدا هم عاشقش شده و در این مسیر شهید شده و دیه اش را که خود خدا باشه گرفته است. تصویر شهادت یعنی این.

 

بسیجی اگر چیزی را اراده کند، می تواند

در عملیات کوه دُرفَک خیلی ها اصرار کردند که بیایند. سردار عمویی فرمانده نیروهای ویژه دریایی شاهد این ماجراست. برای عملیات دُرفک ما بسیجی ها اصرار کردیم که می خواهیم بیاییم. گفتند: کلاه سبزهای ما شش ماه است دارند برای این برنامه آموزش می بینند. وقتی اصرار سه چهار روزه ما را دیدند سردار گفت چند تا مربی می فرستم تست بگیرند اگر قبول شدید بیایید. چند روز مربی ها شرایط واقعا سختی را فراهم کردند که خودمان انصراف بدهیم. بعد از کلی آزمون هشت نفر پذیرفته شدند. لیست که آمد اسم مهدی در لیست نبود. به خاطر اضافه وزنی که داشت مربی ها تشخیص داده بودند که نمی تواند در این عملیات باشد. شروع کرد به گریه کردن. گفتم خب مهدی جان بدنت تحمل نمی کند این که اشکالی نداره چرا گریه میکنی؟ گفت تو که گفتی بسیجی اگر اراده کنه میتونه انجام بده. تو اسم منم رد کن بیام.

آدم احساساتی ای نیستم اما دلم برایش سوخت. کلی شرط کردم که اگر زمین گیر بشی داستان میشه ها. گفت: سید قول میدم. گفتم اینجا فضای قولی وحرفی نیست. گفت: من میام و خودم رو می رسونم. خدا از سر تقصیرات مون بگذرد اسمش را رد کردم تو لیست. رفتیم منطقه دیدیم 600 نفر نیروی ورزیده در عملیات حضور داشتند که 70 یا 100 نفرشون توانستند به قله برسند و اکثرا نتوانستند بیایند. همه این ها شاهد این ماجرایند. مهدی هم آمد و خودش را تا قله رساند، اما در مسیر برگشت هر چند دقیقه یکبار می ایستاد بند پوتینش را باز می کرد و می بست. برگشتم بهش گفتم آقا مهدی یه بند پوتین نمی تونی ببندی؟! ده بار به خاطر شما باید یک گردان بایسته. بار آخر عصبانی شدم. عقب افتاده بود رفتم سمتش گفتم یادته قول دادی؟ این بود قولت. گفت میام سید.

آمدیم و آمدیم رسیدیم به ایستگاه امامزاده. رفت جلوی سردار عمویی که در بین تعدادی از نیروها ایستاده بود گفت: آقای عمویی منو میشناسی؟ آقای عمویی با تعجب و گله گفت: آره، تو اینجا چیکار میکنی؟ بعد به من نگاه کرد گفت سید این اینجا چیکار میکنه؟ مهدی جلوی پاسدارها و نیرو ها گفت: من این همه راه را فقط به این خاطر اومدم که ثابت کنم بسیجی اگر بخواهد کاری را بکند می تواند انجامش دهد و حتی جسمش هم مانعش نیست.

دو روز بعدش هم شهید شد. جنازه اش را همراه عمو و پدرش از شمال آوردیم. روی سنگ غسالخانه پوتین را از پایش که در آوردیم دیدم همه پاهای مهدی پر از تاول هست. خدا مرا ببخشد. هر باری که مهدی در کوه می ایستاد و بند پوتینش را باز و بسته می کرد، دستمال کاغذی می گذاشت روی آن تاول ها که اذیتش نکند. اصلا مشکل بند پوتین نبود. تمام پا غرق تاول و آبله های شدید بود. اینطوری آمده بود تا بالا. این انتخاب یک مدل سبک زندگی است. که برای اثبات توان یک بسیجی همه این سختی ها را به جانش میخرید.

 

 

پول برای من تصمیم نمی گیرد

مثل قرآن به کارش اعتقاد داشت. بارها شده بود در برنامه هایی مثل هیأت در حال فیلم برداری زجه می زد در حالی که طبیعی است افرادی که در برنامه های این چنینی مسئولیت دارند حواسشان از بعد معنوی پرت می شود و روی کارشان تمرکز می کنند. اما مهدی ضمن اینکه همیشه از پشت دوربین برنامه ها را دنبال می کرد بیشتر از همه از برنامه استفاده می کرد و اشک می ریخت.

یکبار برای یکی از برنامه ها که قرار بود با هم برویم گفت سید یک جایی دعوت به همکاری شدم اگر قبول کنم می توانم یک مقداری از پولش را برای مصارف موسسه بگذارم و یک مقداری هم برای خودم (مشکلات شخصی خودش که احتمالا برای ارتقای سیستمش پول لازم داشت) بر می دارم. از من پرسید ناراحت نمی شوی اگر این برنامه را با شما نیایم؟ گفتم: نه مهدی جان. تو در همه برنامه ها هستی آن قدر کار کردی که اشکالی ندارد نباشی. برو به کارهایت برس. اسمش را خط زدیم و چند روز گذشت تا روز برنامه رسید. مهدی جلوتر از همه آمده بود. بهش گفتم: مهدی چی شد پس؟ گفت: هر چی حساب کردم با دلم کنار نیومدم دیدم اگر اونجا برم پول برای من تصمیم می گیرد که کجا برم. باید به خودم ثابت می کردم که پول برای من تصمیم نمی گیرد.

شعری که مهدی دوست داشت

در یکی از برنامه ها توی میدون صبحگاه ایستاده بودیم و این شعر را میخوندیم. مهدی گفت من این شعر را خیلی دوست دارم اگر شهید شدم این را برایم میخوانی؟ گفتم آره. گفت قول دادیا گفتم باشه میخوانم.

هدف خلقت ما چیست؟ حسینی گشتن           همه همت ما چیست؟ حسینی گشتن

 خسته از بار معاصی شده ای بسم الله            ترک معصیت ما چیست؟ حسینی گشتن

پیر فرمود: همه یکدل و یکرو باشیم            مایه وحدت ما چیست؟ حسینی گشتن

ابتذال از همه سو هجمه کند بی اثر است            ضامن عفت ما چیست؟ حسینی گشتن

آب و نان دغدغه خاطر این مردم نیست            غصه ملت ما چیست؟ حسینی گشتن

ترس از غیر خدا در دل این ملت نیست            مانع وحشت ما چیست؟ حسینی گشتن

در شب اول قبر از چه هراسان باشیم            نور آن ظلمت ما چیست؟ حسینی گشتن

این شهداء با انتخاب سبک زندگی درست راه صد ساله عرفان را یک شبه طی کردند. جا دارد آن روایت ابتدای جلسه را با آب طلا بنویسیم تا بدانیم راه چیست.

 آبروی خانواده شهدا...

خانواده های شهدا چند ویژگی دارند:

اول از همه اینکه سبک تربیتی شان جواب داده است.

دوم اینکه تا خانواده از مسیر راضی نباشند شهادت شدنی نیست.

سوم اینکه آبرومند پیش خدا هستند. متن روایت است که می فرماید هرکس به میزان آبرویی که نزد خدا دارد حق شفاعت دارد. از اونجایی که خانواده شهدا حق عظیمی گردن شهدا دارند ازشون می خواهیم دعامون کنند تا همان طوری که در این دنیا با فرزندشان محشور بودیم در آخرت هم با آن ها محشور باشیم.

 

آدرس: قم خیابان صفائیه ، کوچه 26 ، پلاک 4 
تلفن ثابت: 37840475-025
نمابر: 37848079-025
سامانه پیامکی: 30003218
تلفن همراه(ارتباطات): 09120951349

درباره ما

موسسه تخصصی میقات جوانان انقلاب اسلامی با رویکرد هر نوع عملیات فرهنگی ویژه طلاب جامعه ی دانشگاهی کشور ، معلمان و نیرو های مسلح توسط جمعی از طلاب دانش آموخته دانشگاه ها در سال 86 تاسیس گردید. و راهبرد اصلی موسسه ایجاد بستر تربیت مدیر تراز انقلاب اسلامی می باشد.

موسسه میقات جوانان انقلاب اسلامی
سامانه جامع شاهد (1395 - 1400)